داشتم توی آشپزخونه ظرف می شستم که یهو آقایی گفت اینجا رو نگاه کن. خم شدم و توی هال رو دید زدم. یه پروانه توی هال چرخ می خورد. از همون پروانه ها که رنگ نارنجی دارند و وقتی بالشون رو باز می کنند آدم فقط میخواد بهشون زل بزنه. آقایی می خواست نماز بخونه. منم ظرف ها رو شستم و اومدم نماز خوندم. دنبال پروانه گشتم. گوشه ی کتابخونه نشسته بود و داشت به قول آقایی استراحت می کرد. سحری قشنگی شد. چون مهمون مون یکی از موجودات قشنگه خدا بود. خوشحال بودم. شاد شاد. قرآنم رو دستم گرفتم و شروع کردم به خوندن. از رانده شدن شیطان حرف زد و اینکه وقتی شیطان از خدا مهلت میخواد خدا این فرصت رو بهش میده. به آقایی گفتم خدا خیلیییییییییییی مهربونه ها! گفت چطور؟ براش منبر رفتم و تا بریم بخوابیم کلی حرف زدیم :)

خوشبختی یعنی همین چیزا. یعنی من مثل پروانه توی خونه مون بچرخم و زندگی رو خوشگل کنم. وقتی هم خسته شدم رو شونه های مردم استراحت کنم.







+ خدایا شکرت بابت تمام لحظه های شادی که بهمون میدی. خودت گفتی ولا خوف علیهم و لا هم یحزنون. دوست دارم جزو مومنینت بشم و هیچ غمی به دلم راه ندم :)





مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فصلنامه علمی دانشجویی مطالعات آرشیوی دانشگاه الزهرا (س) فرکتال هنر خرید کارتن اسباب کشی ثبت شرکت مرکز مشاوره خانوده تلفنی رایکو - مشاوره روانشناسی موبایل دیجیتال Carrie گالری نسیم مهربان فرهنگی